پیوند عشق را به جفا انقطاع نیست
با دوست در مطالبه ی جان نزاع نیست
میراث فطرت است که لیلی همی برد
با هیچکس دگر دل مجنون مشاع نیست
مقصود او تمام به لیلی سپردن است
ورنه غرض ز وحشت مجنون سباع نیست
آتش در او فتاد ، ز خرمن طمع ببر
آنجا که حکم عشق برفت امتناع نیست
بتوان کشید جور رقیب از برای دوست
می روح پرور است ولی بی صداع نیست
ممکن نمیشود که کند دل به صبر خوی
اضداد را به هیچ وجوه اجتماع نیست
طوفان رستخیر که گویند هایل است
گر هست جز قیامت روز وداع نیست
هرگز زبون عشق نگشتی خرد ولیک
کس را بر اقتضای قضا اطلاع نیست
هیچ از خرد قبول نصیحت نمی کنم
دانی چرا که گوشم بر استماع نیست
با دیو نفس کوش وگرنه نزاریا
هر صف شکن ز روی حقیقت شجاع نیست
هر دم میار قلب به بیاع گاه عشق
کز قلب کم عیار تو کمتر متاع نیست